بخش ديگر بررسي چكيده اي از بيوگرافي كارلو آنجلوتي به روابط او با مربيان تيمهاي ديگر اشاره دارد .
اتش بس با مورينيو در ميلان
"شكست به اينتر در چمپيونزليگ (در زمان حضور مورينيو در چلسي ) يكي از اتفاقات تاسف آميز من است . به خصوص ان كه مقابل مورينيو بود . در ايتاليا حرقهاي سنگيني حرفهاي سنگيني عليه او زده مي شد و من هم دوستش نداشتم. البته وقتي به انگليس آمدم نظرم عوض شد . او در چلسيت اريخ سازي كرده بود و گاهي از آرشيو تمريناتش استفاده مي كردم . پيش از بازي رفت در ميلان ، آتش بس كرديم . قرار بود به جهنم سن سيرو برويم . گفتم :"ديگر نه جنگ ، نه جنجال . "دست داديم . هرگز نمي شد گفت كه با هم دوست هستيم اما براي هم احترام دو جانبه قائل هستيم . وقتي كه ليگ انگليس را بردم ، برايم پيامك زد :"شامپاين . " وقتي او اسكودتو را برد ، نوشتم :" شامپاين ، اما نه زياد .""
حملات به همديگر
"فصل 06-2005 يك فصل نحس بود . اگر ارتباط برقرار كننده بزرگ ، كسي كه زياد مي فهمد ، آقاي كنفرانس هاي مطبوعاتي ، تحريك كننده ذاتي ، مربي خاصي كه هرگز اهل پرسش نيست ،با ما بود ، ديگر كسي جرئت نمي كرد كه اين گونه در كار ما و روابط دروني ما سرك بكشد . با لهجه پرتغالي بايد گفته مي شد :"صفر جام براي ميلان . " هيچ جامي براي فصل بعد برايمان در پيش نبود . "
نمايش هاي ليندهولم
(ليندهولم ، مربي سوئدي آنجلوتي در رم بين سالهاي 1979 تا 1984 بود) شبيه يك كمدين بود . اما به هر حال اولين استاد من و مرشد من بود . درسهاي با ارزشي به من داد . آرامش بسيار خوبي داشت . اين آرامش عميق ويرانت مي كرد . يك كاراكتر بزرگ بود . پيش از هر بازي مهم ، به دكترش مي گفت كه براي ما جوك بگويد . تمريناتش هم خاص بودند . به من گفت :"بشوت" و من وت زدم . گفت :"با راست شوت بزن "و من زدم . " با چپ شوت بزن "و من زدم " گفت " استارت بزن و بشوت " ، من تعجب كردم اما اين كار را كردم . "شكلك در بياور " و من اين كار را كردم . "يك شكلك را تقليد كن " و من كردم .... اما در دل خودم مي گفتم :" چه غلطي مي كني ؟""
ساچي ، يك مجنون
"ميلان در سال 1987 مرا به خدمت گرفت . ساچي به هر قيمتي مرا مي خواست . بيش از گوليت و فان باستن . اولين چيزي كه گفت اين بود كه هوش من را دوست دارد . او يك مرشد و يك استاد ديگر براي من بود . از تاكتيك هاي تدفاعي تا دستورش براي رنگ كردن درهاي رختكن . كم مي خوابيد . او مجنون كارش بود و در خوابش هم انگار از فوتبال حرف مي زد . فرم تمريناتش غير انساني بود . "
جنگ كاپلو - گوليت
"شخصيت هاي متفاوتي داشتيم . كاپلو يك معلم بود ك هبازيها را مي خند . از اين حيث بايد كلاه ها را به احترامش برداشت . اما از نظر شخصيتي ترشرو بود . نمي دانست چطور با بازيكنان صحبت كند . دوست نداشت كه در مورد مسائل تاكتيكي با هم بحث كنيم . به همين علت بحث كلامي داشتيم . يك روز يقه گوليت را در ميلانلو گرفت . كاپلو روزنامه را مي خواند "رود ، حرفهايي زدي كه درست نيست . دروغگو . " گوليت بدون خواندنش گفت :" i هايش نقطه ندارد . " مطمئنم كه بسياري از بازيكنان طرف گوليت بودند اما حرف نزدند . "
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: <-TagName->